شهید خداداد قشقايی در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «امروز پاس(نگهبان) اول بودم برای همين بعد از سحری تا ساعت 5:30 که موقع پاس (نگهبانی) بود خوابيدم. بعد از بيدار شدنم با سليمان جعفرزاده رفتيم مسجد برای نماز جمعه. مسجد تقريباً پر بود جای نشستن نبود...» متن کامل خاطره دوم این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.

خاطره روزنوشت شهید خداداد قشقايی «2»

به گزارش نوید شاهد فارس، شهید «خداداد قشقايی» یکم دی ماه 1344 در شهرستان دوگنبدان ديده به جهان گشود. 7 ساله بود که راهی مدرسه شد و تا کلاس سوم ابتدایی را در دوگنبدان گذراند و سپس با خانواده به شيراز عزیمت کردند و ادامه تحصیل را در شیراز گذراند. او تحصيلات ابتدايی را در دبستان شهيد يوسفی پشت سرگذاشت. پس از گذراندن دوران راهنمایی و دبیرستان موفق به اخذ مدرک ديپلم شد. با آغاز جنگ تحمیلی راهی جبهه شد و سرانجام هفتم اردیبهشت ماه 1365 مصادف با شب نوزدهم ماه مبارک رمضان بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسيد.

متن خاطره روزنوشت «2» :

 15 خرداد ماه 1364 امروز راهم مثل هر روز با خوردن سحری و بعدش هم نماز و... شروع کردم. ساعت 5 خوابيدم. ساعت 9 از خواب بلند شدم. لباس کثيف زياد داشتم، اين بود که لباس‌هايم را شستم بعد هم به حمام رفتم. نماز را هم که خواندم رفتم سر پست. ديگر پستم تمام می‌شد که پهلوان‌پور آمد و شروع کرد به باز کردن توپ. يک لول توپ و جعبه متعلقات را باز کرديم شستيم و باز بستيم تا ساعت 7 طول کشيد بعد هم همين طور الکی سر کردم تا موقع افطار. بعد از افطار هم جايی نرفتيم اين خاطره امروز. اما ديروز. هيچ اتفاقی نيافتاد جايی هم نرفتيم اين که چيزی هم راجع به آن نمی‌نويسم . 15 خرداد 1364 بعلبک...

17 خرداد 1364 باز هم يک روز عقب افتاده‌ام و اول بايد ديروز را بنويسم. ديروز بعد از خوردن سحری خوابيدم و ساعت 8 از خواب بيدار شدم بعد از اينکه ظرف‌ها را شستم مشغول مطالعه شدم. بعدش هم نماز ظهر و... تا ساعت 2 که به جای جعفرزاده که حسين را برده بود دکتر رفتم روی پست؛ در چند قدمی توپ باغچه‌ای درست کردم که فقط بذر کم دارم.

بعد از تمام شدن پست که همرزمان با حاج آقا ملکی آمدند، شروع کرديم به خواندن قرآن که حاج آقا پيرامون آيات تلاوت شده مقداری صحبت کردند. بعد از افطار من ديگر ننشستم و تقريباً ساعت 10 خوابيدم.

شب احیای 19 رمضان

امروز پاس(نگهبان) اول بودم برای همين بعد از سحری تا ساعت 5:30 که موقع پاس(نگهبانی) بود خوابيدم. بعد از تمام شدن پاس باز هم خوابيدم. چون به قول بچه ها کمبود خواب داشتيم بعد از بيدار شدنم با سليمان جعفرزاده رفتيم مسجد برای نماز جمعه. مسجد تقريباً پر بود جای نشستن نبود.

بعد از ايراد خطبه‌های نماز که توسط عباس موسوی ايراد می‌شد کمی مردم جمع شدند تا جای ما هم شد. در ضمن محمدعلی يعقوبی را ديديم بعد از تمام شدن نماز رفتيم سکنه چون سليمان آنجا يک نامه داشت. در آنجا حاجی تدارکاتی به ما گفت که حال حسين بد شده و آوردنش بيمارستان (مستشفی) و چون قرار بود که پهلوان‌پور ساعت 3 بيايد سکنه اين بود که سوار ماشين حاجی شديم تا بيايم سکنه. در بين راه پهلوان‌پور را ديدم خيلی ناراحت بود همينطور می‌زد پشت دستش و سرش را تکان می‌داد.

به هر زحمتی بود آمديم روی توپ. حبيب تنها روی توپ بود. بعد از اينکه نامه‌های حبيب را دادم خوابيدم چون می‌خواهم امشب که شب احياء 19 رمضان است بيدار باشم. ساعت نزديک 11 است بچه ها شروع کرده اند. می‌خواهم به دعا برسم چون امشب شب قدر و شب رحمت است. بلعبک

حلالم کن که قصد بارگاه کبريا دارم              گذرنامه به نقد جان درگاه خدا دارم
به سر عشق شهادت ور طريق آشنا دارم      سفال تن شکسته جانب دار بقا دارم.

انتهای متن/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده